محل تبلیغات شما

عجیبه ولی اصلاً یادم نمیاد بار آخری که پستی تحت عنوان "نامه هایی که خواننده ندارند" رو نوشتم چه تاریخی بود. به هر تقدیر امیدوارم که دیتابیس مغزیم با دیستراکشن شدید مواجه نشده باشه.

وسارا سیدان -همرهات- می نویسه. به ژوزف مینویسه.

خوابگاه رفتن ایدۀ مزخرفی بود ولی از راحت ترین راهها بود برای اینکه من بتونم توی یه دانشگاه درست درمونی که رشتۀ مهندسی دریا رو داره درس بخونم.

خوابگاه چالش های زیادی برای من داره. همونطور که گفتم دختری به من ابراز علاقه می کنه که نه من دوستش دارم، نه میخوام ناراحت و افسرده بشه چون خودش خیلی داغونه دیگه بسشه، و نه هم اتاقی هام گناهی کردن که بخوان رفتارای این رو تحمل بکنن.

برای من گل خریده. من اصلاً یادم نمیاد کسی برای من گل آورده باشه. من برای مادرمم گل نخریدم تا حالا! کاکتوس چرا. البته با پدرم میرفتیم رز های حیاط رو میچیدیم براش ولی چرا یه دختری که نهایتاً یک ماهه من رو میشناسه باید گل بیاره؟

برای من عاشقانه نوشته. بارها اصرار کرده بهم که پیش هم بخوابیم و من گفتم نه. روز اول مادرم دیده بودش. اتاق رو به رویی ما اند. اتاق ما پنجره نداره و اون اتاق پنجره داشت. من دستگاه تنفسی و ریه های حساسی دارم. مادرم گفت بیا اتاق روبه رویی گفتم نه.

رفتم تخت بالایی هرچند مادرم مخالف بود چون از روز اول داشتم اینا رو در مورد این آدم میدیدم. سرما خورده بود براش سوپ درست کردم و قرصش رو نتونست نصف کنه براش نصف کردم. من بدم میاد کسی لباسام رو بپوشه خصوصاً اون شه است ولی یه بار برای اینکه نره دوباره دستاشو با تیغ زخمی کنه سوئیت شرتم رو دادم بپوشه. خب اشتباه کردم.

اما منظور من از این حرکات اوکی دادن و ابراز علاقه نبود. میگه تو نسبت به من سردی! میگم من اصلاً گفتم با شما رل زدم خانوم؟ چرا باید ابراز علاقه بکنم بهت؟ خیلی سعی کردم رفتارم دوستانه باشه ولی نمیفهمه. با یه حالت چندشی بهش گفتم که من دخترم نمی تونم یه دختر رو دوست داشته باشم. ولی من توی تظاهر گند میزنم.

واقعیت امر اینه که من کس دیگه ای رو دوست دارم. اون هم من رو واقعاً میخواد خیال وقت گذرونی یا خیانت های بچگانه ندارم. درسته طرفم تهرانه من بابلم ولی من قصد ندارم بخوام خراب کنم رابطه ای که دارم براش تلاش می کنم رو.

ولی این دختره حالیش نیست. من از جمعه برگشتم خونه چون یه هفته به تعطیلات خوردیم. هم اتاقیهام که نبودن سرش رو انداخته پایین رفته تو. بچه ها شستشون خبردار شده اومدن به من پیام پیام که چرا این رفته توی اتاقت؟ منم پیام دادم به دختره.

دختره میگه تو بگو من رفتم جزوه بردارم. میگم خواهر من ضایعس من جمع کردم چمدونم رو قفل زدم تو داری چی میگی؟ تحت فشار گذاشتمش که بگو و برگشت به من گفت سادیست عوضی من رفتم تختت رو بو کنم! میگم من ملافه ها رو بردم بشورم دیدی پتوی شسته شده کشیدم روی تخت! دوباره بهم گفت عوضی.

منم ناجوانمردی نکردم زدم تو پَرِش که پودرماشین لباسشویی ام سافتلن طلاییه با نرم کننده کنسانتره ورنل. مامانمم یک چهارم قاشق چایی خوری توش جوش شیرین میزنه این بو رو میده. برگشته بهم میگه تحقیرم نکن! نه گذاشتم نه ورداشتم گفتم مهسا -هم اتاقیم که باهاش صمیمی تر شدم- دهن منو صاف کرده. و همۀ دعوای لفظیمون رو با مهسا در میون گذاشتم.

مهسا ناراحت شد ازم خیلی عذرخواهی کردم ولی این آدم وقتی نمیخواد بفهمه. مجبور شدم از اون استفاده بکنم. قبلاً هم بهم گفته بودن که دوست ندارن بیاد. خلاصۀ مطلب اینکه خیلی خیلی توی شرایط جالبی نیستم توی خوابگاه.

درک نمی کنم چرا وقتی من عین گوله یخ برخورد می کنم ملت اینطوری می کنن. رفتارای این دختر آزارم میده و من نمیخوام اتفاقی براش بیفته. نه که دلم براش میسوزه یا از این قبیل!! من دوسال م دعوا کردم که این رشته رو میخوام و الآن دارم به آینده خودم و دانشگاهم و کار و شغلم فکر می کنم نه این مسائل بی سر و ته فیلم ترکی وار.

من حتی ممکنه برم به سرپرست خوابگاه بگم. با یه بچۀ خوابگاهی دیگه هم که خونشون دوره صحبت کردم و گفت باید به سرپرستی بگم. اولش میخوام به این دختر بگم که "آی هَو ساموان هو آی لاو هِر مور دَن انی آدر گرل!" و بعد اگه جمع نکرد برم و بگم.

من اددی رو شیش سال میشناختم و ازین کولی بازی ها در نیاوردیم. ابراز علاقه ای هم داشتیم یقین دارم دوطرفه بود و اونقدر متمدنانه تمومش کردیم که من آرزو کردم هر آدم دیگه ای گیر من می افته مشابه اددی باشه! یه EXYP باشه چون اینا منطقی اند. -بجز یه SF صددرصدی-

واقعاً برام بد داره تموم میشه بودن این آدم اینجا. من قراره توی خوابگاه بمونم ولی امیدوارم اون و رفقاش زودتر خونه دانشجویی بگیرن و شرشون رو بکنن بره پی کارش. مهسا که ترم آخرشه خوشبختانه ولی من اصلاً نمیخواستم اون رو وارد ماجرا بکنم باالجبار بود برای قانع کردن یه آدم زبون نفهم.

ولی در کل این دختر که اینکارا رو می کنه چه رویی داره. من خیلی سعی کردم خاکی باشم ولی واقعیت اینه که من از یه خانوادۀ اصیلم که از سمت مادری هشتاد سال و از سمت پدری صدساله تهران ست دارن. اونم بالاشهر. خیلی رو دارن این دخترای روستایی که فکر می کنن باید به من بچسبن! شما عرضه داری برو پسر شمرونی جور کن نه که به من فلک زده که یه سال هم ازت کوچیکترم اینطوری بچسبی زا به راهمون کنی!

من کوچک ترین اهانتی ندارم بکنم. من دوست شهرستانی دارم ولی اصیل. مسأله اینه که این بچه ها گویا اصالت خودشون رو فراموش کردن میان اینطوری می کنن. مادرم فکر می کنه من رو فرستاده خوابگاه دخترونه همه چی حله دیگه منم شکل دخترا میشم، نمیدونه هرشب بیش از پیش آرزوی این رو دارم که تغییر جنسیت بدم و از اینطور مسائلی که برای من پیش میاد راحت شم. خیلی بده که ذهنم با جسمم یکسانی نداره و برای ملت "اشتباه" پیش میاد.

الآن یه شیوه بیشتر ندارم توی زندگیم. تلاش بکنم درس بخونم با ملت کاریم نباشه چون من به چیزای بیشتری دارم فکر می کنم.

نولا میت تیلشتُند...

بخند بخند بخند. آ بارک الله من که دارم سقط میشم به امید الویس.

رو ,ولی ,یه ,هم ,خیلی ,کنم ,به من ,برای من ,ابراز علاقه ,فکر می ,که من

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها